74
غزل شمارهٔ ۲۳۲۲
سطری اگر ز وضع جهان وانوشته ایم
گردانده ایم رنگ و چلیپا نوشته ایم
در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است
کاین جاده ها به صفحهٔ صحرا نوشته ایم
هر جا خطی ز نسخهٔ امکان دمیده است
عبرت غبار دیدهٔ بینا نوشته ایم
از زخم حسرتی که لب جام می کشد
خون بر بیاض گردن مینا نوشته ایم
رمز ازل که صد عدم آن سوی فطرت است
پنهان نخوانده اینهمه پیدا نوشته ایم
معنی سواد نسخهٔ اشک چکیده کیست
غمنامه ها به خون تمنا نوشته ایم
زبن آبرو که پیکر ما خاک راه اوست
خط غبار خود به ثریا نوشته ایم
از نقش ما حقیقت آفاق خواندنی ست
چون موج کارنامهٔ دریا نوشته ایم
قاصد چو رنگ باز نگردید سوی ما
معلوم شد که نامه به عنقا نوشته ایم
در مکتب نیاز چه حرف و کدام سطر
چون خامه سجده ای ست که صد جا نوشته ایم
دستی اگر بلند کند نامه بر بس است
تا روشنت شود که دعاها نوشته ایم
اسرار خط جام که پرگار بیخودی ست
بیدل به کلک موجهٔ صهبا نوشته ایم