106
غزل شمارهٔ ۲۳۲۱
بر سینه داغهای تمنا نوشته ایم
یک لاله زار نسخهٔ سودا نوشته ایم
هر جا درین بساط خس ما به پرده ایست
مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشته ایم
منشور باج اگر به سر گل نهاده اند
ما هم برات آبله برپا نوشته ایم
خواهد به نام جلوهٔ او واشکافتن
از چشم بسته طرفه معما نوشته ایم
حاجت به نامه نیست که در سطرهای آه
اسرار پرفشانی دل وا نوشته ایم
بر نسخهٔ بهار خط نسخ می کشد
رنگ شکسته ای که به سیما نوشته ایم
پهلوی لاغریست که هم نقش بوریاست
سطری که بر جریدهٔ دنیا نوشته ایم
دیگر ز نقش نامهٔ اعمال ما مپرس
نظاره ای به لوح تماشا نوشته ایم
از گرد ما همان خط زنهار خواندنی است
تا آسمان چو صبح الفها نوشته ایم
از صفحه کلک وحشت ما پیش رفته است
امروز هم ز نسخهٔ فردا نوشته ایم
مشق خیال ما به تمامی نمی رسد
ای بیخودان همه ، ورقی نانوشته ایم
جز امتحان فطرت یاران مراد نیست
بی پرده معنیی که به ایما نوشته ایم
در زندگی مطالعهٔ دل غنیمت است
خواهی بخوان و خواه مخوان ما نوشته ایم
بیدل مآل سرکشی اعتبارها
پیش از فنا به نقش کف پانوشته ایم