شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۱۴
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
126

غزل شمارهٔ ۲۱۴

نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما
این نگینها متراشید به نام دل ما
ذره ای نیست که بی شور قیامت یابند
طشت نه چرخ فتاده ست ز بام دل ما
نشئهٔ دورگرفتاری ما سخت رساست
حلقهٔ زلف که دارد خط جام دل ما
صبح هم با نفس ازخویش برون می آید
که رسانده ست بر افلاک پیام دل ما؟
عالمی را به درکعبهٔ تحقیق رساند
جرس قافلهٔ صبح خرام دل ما
برهمین آبله ختم است ره کعبه ودیر
کاش می کردکسی سیر مقام دل ما
به سخن کشف معمای عدم ممکن نیست
خامشی نیز نفهمیدکلام دل ما
رنگها داشت بهارمن وما لیک چه سود
گل این باغ نخندید به کام دل ما
انس جاوید دگر ازکه طمع باید داشت
دل ما نیز نشد آنهمه رام دل ما
داغ محرومی دیدار ز محفل رفتیم
برسانید به آیینه سلام دل ما
نام صیاد پرافشانی عنقا کافیست
غیر بیدل گرهی نیست به دام دل ما