143
غزل شمارهٔ ۲۱۳
هم آبله هم چشم پر آب است دل ما
پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما
غافل نتوان بود ازین منتخب راز
هشدارکه یک نقطه کتاب است دل ما
باغی که بهارش همه سنگ است دل اوست
دشتی که غبارش همه آب است دل ما
ما خاک ز جا بردهٔ سیلاب جنونیم
سرمایهٔ صدخانه خراب است دل ما
پیراهن ما کسوت عریانی دریاست
یک پرده تنکتر ز حباب است دل ما
در بزم وصالت که حیا جام به دست است
گر آب شود بادهٔ ناب است دل ما
منظوربتان هرکه شود حسرتش از ماست
یار آینه می بیند وآب است دل ما
تا آینه باقی ست همان عکس جمال است
ای یأس خروشی که نقاب است دل ما
تا چشم گشودیم به خویش آینه دیدیم
دریاب که تعبیر چه خواب است دل ما
ای آه اثر باخته آتش نفسی چند
خون شوکه زدست توکباب است دل ما
یارب نکشد خجلت محرومی دیدار
عمری ست که آیینه خطاب است دل ما
آیینه همان چشمهٔ توفان خیالی ست
بیدل چه توان کرد سراب است دل ما