157
غزل شمارهٔ ۲۰
به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا
که خونها می خورد تا شیر می گردد سفید اینجا
مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن
که سعی هردوعالم چون عرق خواهد چکید اینجا
محیط از جنبش هر قطره صد توفان جنون دارد
شکست رنگ امکان بود اگر یکدل تپید اینجا
گداز نیستی از انتظارم برنمی آرد
ز خاکستر شدن گل می کند چشم سفید اینجا
ز ساز الفت آهنگ عدم در پردة گوشم
نوایی می رسدکز بیخودی نتوان شنید اینجا
درین محنت سرا آیینهٔ اشک یتیمانم
که در بی دست و پایی هم مرا باید دوید اینجا
کباب خام سوز آتش حسرت دلی دارم
که هرجا بینوایی سوخت دودش سرکشید اینجا
نیاز سرکشان حسن آشوبی دگر دارد
کمینگاه تغافل شد اگر ابرو خمید اینجا
تپشهای نفس ز پردة تحقق می گوید
که تا از خود اثر داری نخواهی آرمید اینجا
بلندست آنقدرها آشیان عجز ما بیدل
که بی سعی شکست بال و پر نتوان رسید اینجا