77
غزل شمارهٔ ۱۹۰۷
نام شاهان کز نگین گل کرده کر و فر به چنگ
عبرتی بیرون چکیده ست از فشار چشم تنگ
صدر استغنای یار آمادهٔ تعظیم ماست
یک قدم گر بگذرپم از چوب دربانان ننگ
دهر بی باک ست اما قابل بیداد کیست
همت از مینا طلب درکوه بسیار است سنگ
فضل اگر رهبر بود اوهام انوار هداست
ابر رحمت خضر می رویاند از صحرای بنگ
تا اثر چون ناله از صید اجابت نگذرد
پر برون می آرد اینجا سعی منقار خدنگ
از هوس عمریست چون آیینه مژگان بسته ایم
کم نگردد از سر ما سایهٔ دیوار زنگ
خاک می لیسد دم بیدستگاهی لاف مرد
سرمه آهنگ است در آب تنک هوی نهنگ
گرمی آغوش بیرنگی برودت مایه نیست
همچو بوی گل چه شد زیر پرم نگرفت رنگ
چشم بدمست که زد بر سنگ مینای مرا
کز غبارم تا قیامت صوت خیزاند ترنگ
امتحان هستی از دل رونق تحقیق برد
از نفس کردیم آخر خانهٔ آیینه تنگ
آسمان بیدل ندانم تا کجا می راندم
این فلاخن می زند عمریست از دورم به سنگ