87
غزل شمارهٔ ۱۷۳۲
ای بیخودی بر آینهٔ وهم رنگ ریز
یعنی غبار ما به سر نام و ننگ ریز
شور شکست شیشه در این بزم قلقل است
چندی به جام وهم شراب ترنگ ریز
موقوف گریه نیست بساط بهار عجز
خونت نماند برجگر از چهره رنگ ریز
ای جستجو اگر هوس آرمیدنی ست
ما را بجای آبله در پای لنگ ریز
روزی دو در وفاکدهٔ فقر صبر کن
بر شیشه خانهٔ هوسی چند سنگ ریز
رنگ ادب نریختی از شرم آب شو
گوهر نبسته ای چو عرق بی درنگ ریز
یک دشت وحشت است چمنزار کاینات
آیینهٔ خیال ز داغ پلنگ ریز
ای نوبهار، بیهوده نقاش وحشتی
یک برگ گل زعالم تصویر رنگ ریز
دلهای خلق قابل تأثیر عجز نیست
پرواز ناله در پر و بال خدنگ ریز
عمری ست امتحانکدهٔ درد الفتیم
یارب دل گداختهٔ ما ز سنگ ریز
آرامگاه وحشت رنگند غنچه ها
خونم بر آستانهٔ دلهای تنگ ریز
مفت است اگر به وهم غنا متهم شوی
چون تار، ساز آنچه نداری ز چنگ ریز
تا وعده گاه خنجر نازت کشیده ام
خون فسرده ای که چه گویم چه رنگ ریز
غارت سرشتهٔ نگه کافر توایم
یاد از غبار ماکن و طرح فرنگ ریز
بیدل مآل هستی موهوم ما فناست
این قطره را همان به دهان نهنگ ریز