81
غزل شمارهٔ ۱۶۴۶
امروز نوبهارست ساغرکشان بیایید
گل جوش باده دارد تاگلستان بیایید
در باغ بی بهاریم ، سیری که در چه کارم
گلباز انتظاریم بازی کنان بیایید
آغوش آرزوها از خود تهی ست اینجا
در قالب تمنا خوشتر ز جان بیایید
جز شوق راهبر نیست اندیشهٔ خطر نیست
خاری در این گذر نیست دامن کشان بیایید
فرصت شرر نقابست هنگامهٔ شتابست
گل پای در رکابست مطلق عنان بیایید
گر خواهش فضولیست جز وهم مانعش کیست
باغ است خانه ای نیست تا میهمان بیایید
امروز آمدنها چندین بهار دارد
فرداکراست امید، تا خود چسان بیایید
ای طالبان عشرت دیگرکجاست فرصت
مفت است فیض صحبت گر این زمان بیایید
بیدل به هرتب وتاب ممنون التفاتی ست
نامهربان بیایید یا مهربان بیایید