76
غزل شمارهٔ ۱۶۲۹
شورحاجت تاکی ازحرص دو دل باید شنید
یک عرق حرف ازجبین منفعل باید شنید
نیک و بد سربرخط تسلیم فرمان قضاست
این صدا از ریزش خون بحل باید شنید
عالمی را سرکشی بر باد غارت داده است
حرف امن ازآتش نامشتعل باید شنید
آن خروش صور کز دورت به گوش افتاده است
تا نفس باقیست ما را متصل باید شنید
اطلس افلاک هم زین پیش در یادم نبود
این زمان طعن لباس از آب و گل باید شنید
غافل از فهم زبان درد بودن شرط نیست
ناله هم هرچند باشد دل کسل باید شنید
مقتضای عجز عجز است از فضولی شرم دار
هرچه گوید عشق درگوشت خجل باید شنید
محرم اسرارخاموشان زبان وگوش نیست
من شکست رنگم آوازم ز دل باید شنید
بیدل این شور بد و نیکی که تکلیف کریست
پنبه تا درگوش باشد معتدل شنید