شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۴۸
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
159

غزل شمارهٔ ۱۴۸

به حیرت آینه پرداختند روی تو را
زدند شانه ز دلهای چاک موی تو را
چه آفتی توکه از شوخیت زبان شرار
به کام سنگ برد شکوه های خوی تو را
زخارهرمژه صد ر نگ موج گل جوشد
به دیده گرگذر افتد خیال روی تو را
غلام زلف تو سنبل ، اسیر روی توگل
بنفشه بنده خط سبز مشکبوی تو را
ز رنگ غازه فروشد به شاهدان چمن
نسیم اگر برباید غبارکوی تو را
ز تیغ ناز توام این قدر امید نبود
به زخم دل که روان کرد آب جوی تو را
ندانم از دل تنگ که جسته است امشب
که غنچه ها به قفس کرده اند بوی تو را
به حرف آمدی و زخم کهنه ام نو شد
به حیرتم چه نمک بودگفت وگوی تورا
تپیدن دل عشاق نسخه پرداز است
دقایق طلب وبحث جستجوی تورا
بهار حسرت ما زحمت خزان نکشد
کستگی نبرد رنگ آرزوی تو را
درین چمن به چه سرمایه خوشدلی بیدل
که شبنمی نخریده ست آبروی تو را