70
غزل شمارهٔ ۱۴۳۵
اول ، در عدم ، دهنت باز می کند
تاکاف و نون تهیهٔ آواز می کند
آهنگ صور خیز تو در هر نفس زدن
ساز هزار عالم ناساز می کند
هرگاه می دهی به زبان رخصت سخن
جبریل بال می زند و ناز می کند
نیرنگ اعتبار بهار تجددت
با هم چه رنگها که نه گلباز می کند
شام ابد به جیب تو سر می برد فرو
صبح ازل زتو سخن آغاز می کند
هر رنگ و بو که می دمد از نوبهار صنع
آیینهٔ خیال تو پرداز می کند
گر فطرت تو پر نزند در فضای قدس
خاک فسرده راکه فلکتاز می کند
زبن باغ نی دمیدن صبحی و نی گلی ست
سحرآفرین تبسمت اعجاز می کند
این عرصه تا کجا نشود پایمال ناز
رخش تعین تو تک و تاز می کند
روز و شبی در انجمن اعتبار نیست
چشم تو می زند مژه و باز می کند
بیدل تآملی که در این گلشن خیال
رنگ شکستهٔ تو چه پرواز می کند