152
کهنه شش هزار ساله
ای گلبن زرد نیم مرده
وی باغچهٔ خزان رسیده
ای بلبل داغ دل شمرده
وی لالهٔ زار داغ دیده
ای سبزهٔ چهرهٔ زردکرده
صد تیرگی از خزان کشیده
وی کام دل از چمن نبرده
وی طعنه ز باغبان شنیده
برخیز که فصل نوبهار است
ای کودک عهد پهلوانی
وی بچهٔ روزگار سیروس
ای کام گرفته از جوانی
در عهد سپندیار و کاوس
ای رسته به فر خسروانی
از چنگ صد انقلاب منحوس
هان عهد تجدد است ، دانی
کز حلقه و بند عهد مطموس
هنگام شکستن و فرار است
گویندکه نو شده است ، هی هی
این کهنهٔ شش هزار سال
کی پیر، که کرده عمرها طی
گردد به دو ساعت استحاله
تجدید قوا کنید در وی
تارنج هرم شود ازاله
اصلاح کنید عهدش از پی
تا نوگردد که لامحاله
این کهنه به دوش دهر بار است
هر چیز که پیر شد بگندد
وآن پیر که گنده شد بمیرد
زبور به عجوز برنبندد
تدبیر به پیر در نگیرد
وبرانه ، نگار کی پسندد
افتاده ، قرار کی پذیرد
خواهید گر این کسل بخندد
خواهید گر این کهن نمیرد
درمان و علاجش آشکار است
بایست نخست کردش احیا
ز اصلاح مزاجی و اداری
و آنگاه به پای داشت او را
با تقویت درستکاری
وز برق تجددش سراپا
نو کرد به فرّ کردگاری
تجدید فنون و علم و انشا
اصلاح عقیدتی و کاری
نو کردن کهنه زین قرار است