شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۶۷ - داستان رستم و اسفندیار
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار( مثنویات )
125

شمارهٔ ۶۷ - داستان رستم و اسفندیار

چو اسفندیار آن شه نیک بخت
به باغ مهی خسروانی درخت
فروزندهٔ چهر دین بهی
فرازندهٔ چتر شاهنشهی
فزایندهٔ کشور باستان
به هر جای در پر دلی داستان
به رویینه دز آتش افروخته
بر و بوم ارجاسبی سوخته
فتالندهٔ جنگ گندآوران
رهاننده مهربان خواهران
به مردی گشوده ره هفت خوان
برید ه سر اژدهای دمان
خم آورده در پیش یزدان ، سرا
زده بوسه بر دست پیغمبرا
به رزمی کجا ناستوده پدر
فرستادش اندر دم جانور
بر آن شوم پیکار زابلستان
ز تیر گز رستم داستان
فروخفتش آن نرگسان دژم
نگون کشت آن زردهشتی علم
پشوتن برادرش بر سر دوید
به زاری گریبان خفتان درید
ز یکسوی بهمن بیامد دوان
بدو مرمرش جوی خونین روان
فرو مانده زال اندر آن کارکرد
ز دستان و این گنبد لاجورد
ز پیشینه گفتار موبد به بیم
ز بد روزی پور، دل بردو نیم
که هرکس که خون یل اسفندیار
بریزد ورا بشگرد روزگار
شه اسفندیار اندر آن خاک گرم
فتاده چنان چون به خون خفته غرم
بدوگونه اش زعفران بیخته
بر آن زعفران سرخ می ریخته
دوچشمش چو دو جوی وزان هر دو جوی
دو سیلاب خون تاخته بر دو روی
بدو چشم دست و به دست دگر
خدنگی ز خون سرخ ، پیکان وپر
خم آورده پشت وکشیده دو ران
دو آهو غنوده به خواب گران
ناتمام