شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۴۵ - انسان و جنگ
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار( مثنویات )
135

شمارهٔ ۴۵ - انسان و جنگ

شبی لب فروبسته بودم ز حرف
خرد غرق اندیشه های شگرف
درآمد بت مهربانم به بر
خرامنده بر سان طاوس نر
همه مهر و خوش خویی و نیکویی
بدیع است با نیکویی خوش خویی
به دست اندرش نامه ای از فرنگ
سخن ها درو بر ز پیکار و جنگ
که قیصر به دریا سپه رانده است
به آب اندرون آتش افشانده است
نوین مرزیان زین برآشفته اند
به بیغاره بر چیزهاگفته اند
ازین پس به دریاست جنگی بزرگ
میان عقاب و نهنگ سترگ
ببینیم تا بال و پر عقاب
بریزد درین پهن دربای آب
و یا گرده گاه دلاور نهنگ
زمانه بدرد به روئینه چنگ
برآشفت و گفت این چه دیوانگیست
نه خون ریختن رسم فرزانگیست
گروهی که در کینه پیچیده اند
چه از مهربانی زیان دیده اند
یکی بنگر از دیده دوربین
به پایان این رزم و پرخاش وکین !
بدوگفتم ای ازدر آشتی
تو ز اندیشه ام بند برداشتی
کس این جنگ را دیر برنشمرد
ز خرداد و از تیر برنگذرد
وگر بگذرد، نیز پایانش هست
جهان شست خواهد ز خونابه دست
بشوید جهان دست ، لیک آدمی
همی تا بود جنگ جوید همی
که مردم به جنگ اندر آماده اند
ز مادر همه جنگ را زاده اند
رود جنگ آنگه زگیتی به در
که نه ماده برجای ماند، نه نر