123
شمارهٔ ۱۰۰
صبا ز طرهٔ جانان من چه می خواهی
ز روزگار پریشان من چه می خواهی ؟
دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست
به حیرتم که تو از جان من چه می خواهی ؟
دوباره آمدی ای سیل غم ، نمی دانم
دگر ز کلبهٔ ویران من چه می خواهی ؟
جز آشیانه بلبل گلی به شاخ نماند
صبا دگر ز گلستان من چه می خواهی ؟
کمال یافت نهالت ز آب چشم « بهار»
جز اینقدر، گل خندان من چه می خواهی ؟