ور هست بقا، فکرت و اندیشه بجا نیست

در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست

دردی است که جز نیستیش هیچ دوا نیست

بیش و کم او جز که عذاب حکما نیست

خوش گفت که : هستی به جز از رنج و عنانیست

زین سو به جز از رنج و غم و درد و بلا نیست

کاین گرمی و جنبش جز ازین آب و هوا نیست

خوش بودن و دل باختن از عقل و ذکا نیست

در جمعیت و تفرقه و جذب و نما نیست

از چیست که این جلوه به ارض و به سما نیست

و ز جان سخنی هست که هیچش سر و پا نیست

زیرا به نهاد بشری غیرخطا نیست

وین ظن بد ازگفتهٔ « مانی » است زمانیست

زآمیختن ظلمت و نوراست وروا نیست

در عرصهٔ هستی خبر از صلح و صفا نیست

بالمره گزیر از الم و بغی و شقا نیست

کاویخته زین قبه ، قنادیل طلا نیست

نور ازلی را ز صور عقده گشا نیست

ایجاد، ز سرپنجهٔ آشوب رها نیست

تا چشم بهم برزده ای شکل و نما نیست

و آثار و نشانی ز سهیل و ز سها نیست

ناگه رود آنجا که من و ما و شما نیست

وین زورق گردان ابدالدهر بپا نیست

برقی است که جزیک نفسش نورو ضیا نیست

هم نیز جز اینجا سخن از خوف و رجا نیست

توحید همین است ، یکی هست و دوتا نیست

فرداست کز این توده گل غیر هبا نیست

کامروزکسی منکر این لطف و صفا نیست

پس عشق بجایست اگر حسن بجا نیست

چون درنگری عشق هم از حسن جدا نیست

گفتند مروکاین روش مرد خدا نیست