شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۲۳۹ - چگونه ای؟!
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار( قصاید )
125

شمارهٔ ۲۳۹ - چگونه ای؟!

هان ای فراخ عرصهٔ تهران چگونه ای
زبر درفش قائد ایران ، چگونه ای
ای گرک پیر، بهر مکافات خون خلق
در زیر چنگ ضیغم غژمان چگونه ای
ای منبع شرارت و ای مرکز فساد
آرام و برده سر به گریبان ، چگونه ای
ای برده احترام بزرگان و قائدان
هان ییش قائدان و بزرگان چگونه ای
زان افترا و غیبت و غوغا و سرکشی
لب بسته پاکشیده به دامان چگونه ای
دادی به باد عرض بسی مردم شریف
زان کرده های زشت ، پشیمان چگونه ای
بود این گنه ز جمع قلیل و تو بی گناه
ای بی گنه ، معاقب گیهان چگونه ای
از تلخی نصیحت یاران شدی ملول
با تلخی نصیحت دوران چگونه ای
بودستی از نخست کج و هان به تیغ شاه
ای کج خرام ، راست بدین سان چگونه ای
چون راست رو شدی ، شهت از خاک برگرفت
ای گوی خوش، درین خم چوگان چگونه ای
بودی بسان دوزخ و گشتی بسان خلد
ای خلد پر ز حور و ز غلمان چگونه ای
ز آب عطای شاه چو رضوان شدی به روی
ای آب روی روضهٔ رضوان چگونه ای
تفسیق کردی آن که کلاهی نهاد کج
با کج کلاهکان غزلخوان چگونه ای
تکفیر کردی آن که سخن گفت از حجاب
هان با زنان موی پریشان چگونه ای
بودی به ضدّ مدرسهٔ تازه ، وین زمان
با صدهزار طفل دبستان چگونه ای
ای عاشق حکومت ملی ، جهان گرفت
فاشیست روم و نازی آلمان چگونه ای
کردی پی عوارض جزئی فسادها
با این عوارضات فراوان چگونه ای
ای بانگ زن چو جغدان بر منبر ریا
هان از پس ترازوی دکان چگونه ای
بسیار گفتمت که به یاران جفا مکن
کردی و دیدی آفت خذلان چگونه ای
کردی فدای شهرت کاذب ، شئون ملک
ای دم بریده لیدر ذیشأن چگونه ای
بنگر به نوبهار که این روزهای سخت
دیدست و گفته عاقبت آن ، چگونه ای