135
الحكایة و التمثیل
بود دزدی دزدی بسیار کرد
تا خلیفهش عاقبت بردار کرد
میگذشت آنجایگه شبلی مگر
چشم افتادش بران زیر و زبر
اشک بر رویش ز کار او دوید
نعرهٔ زد پیش دار او دوید
بوسهٔ بر پای او داد و برفت
پیش او دستار بنهاد و برفت
سر این پرسید از وی سایلی
گفت بودست او بدزدی کاملی
از کمال او دزدی بسیار کرد
تا که جان را در سر این کار کرد
هرکه او در کار خود باشد تمام
جان خود در کار بازدوالسلام
گرچه دزدی جاهل و غافل بدست
لیک اندر کار خود کامل بدست
چون تمام افتاد او در کار خویش
زان نهادم پیش اودستار خویش
چون بدیدم دار چوبین جای او
بوسه زان دادم خوشی بر پای او
او بکار خویش مرد خویش بود
نه چو من نامرد درد خویش بود
او بمردی بود پشت لشگری
نه چو من آمد مخنث گوهری
جان او او را جوی ارزیده بود
نه چو من برجان خود لرزیده بود
مرد باید خواه خاص و خواه عام
کو بود در فن و کار خود تمام
ذرهٔ گر نیک نامی بایدت
در همه کاری تمامی بایدت
در تمامی گر تو کاری بد کنی
آن هم از بهر خلاص خود کنی