شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بیان وادی طلب
عطار
عطار( بیان وادی طلب )
157

بیان وادی طلب

چون فرو آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صدتعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطی گردون، مگس اینجا بود
جد و جهد اینجات باید سالها
زانک اینجا قلب گردد کارها
ملک اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت در باختن
در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کرد از هرچ هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار
در دل تو یک طلب گردد هزار
چون شود در راه او آتش پدید
ور شود صد وادی ناخوش پدید
خویش را از شوق او دیوانه وار
بر سر آتش زند پروانه وار
سر طلب گردد ز مشتاقی خویش
جرعه ای می، خواهد از ساقی خویش
جرعه ای ز آن باده چون نوشش شود
هر دو عالم کل فراموشش شود
غرقهٔ دریا بماند خشک لب
سر جانان می کند از جان طلب
ز آرزوی آن که سربشناسد او
ز اژدهای جان ستان نهراسد او
کفر و لعنت گر به هم پیش آیدش
درپذیرد تا دری بگشایدش
چون درش بگشاد، چه کفر و چه دین
زانک نبود زان سوی در آن و این