154
قصه رانده شدن آدم از بهشت
کرد شاگردی سؤال از اوستاد
کز بهشت آدم چرا بیرون فتاد
گفت بود آدم همی عالی گهر
چون به فردوسی فرو آورد سر
هاتفی برداشت آوازی بلند
کای بهشتت کرده از صد گونه بند
هرک در هر دو جهان بیرون ما
سر فرو آرد به چیزی دون ما
ما زوال آریم بر وی هرچ هست
زانک نتوان زد به غیر دوست دست
جای باشد پیش جانان صد هزار
جای بی جانان کجا آید به کار
هرک جز جانان به چیزی زنده شد
گر همه آدم بود افکنده شد
اهل جنت را چنین آمد خبر
کاولین چیزی دهند آنجا جگر
اهل جنت چون نباشد اهل راز
زان جگر خوردن ز سرگیرند باز