شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت بازاریی که سرای زرنگار کرد
عطار
عطار( عذر آوردن مرغان )
169

حکایت بازاریی که سرای زرنگار کرد

کرد آن بازاریی آشفته کار
از سر عجبی سرایی زر نگار
عاقبت چون شد سرای او تمام
دعوتی آغاز کرد از بهر عام
خواند خلقی را به صد ناز و طرب
تا سرای او ببینند ای عجب
روز دعوت ، مرد بی خود می دوید
از قضا دیوانه ای او را بدید
گفت خواهم این زمان کایم به تگ
بر سرای تو ریم ای خام رگ
لیک مشغولم، مرا معذور دار
این بگفت و گفت زحمت دور دار