شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
گم شدن شبلی از بغداد
عطار
عطار( عذر آوردن مرغان )
175

گم شدن شبلی از بغداد

گم شد از بغداد شبلی چندگاه
کس بسوی او کجا می برد راه
باز جستندش به هر موضع بسی
در مخنث خانه ای دیدش کسی
در میان آن گروهی بی ادب
چشم تر بنشسته بود و خشک لب
سایلی گفت ای برنگ راز جوی
این چه جای تست آخر بازگوی
گفت این قومند چون تردامنی
در ره دنیا نه مرد و نه زنی
من چو ایشانم، ولی در راه دین
نه زنی در دین نه مردی چند ازین
گم شدم در ناجوانمردی خویش
شرم می دارم من از مردی خویش
هرک جان خویش را آگاه کرد
ریش خود دستارخوان راه کرد
همچو مردان دل خرد کرد اختیار
کرد بر استادگان عزت نثار
گر تو بیش آیی ز مویی در نظر
خویشتن را از بتی باشی بتر
مدح و ذمت گر تفاوت می کند
بتگری باشی که او بت می کند
گر تو حق رابندهٔ، بت گر مباش
ور تو مرد ایزدی، آزر مباش
نیست ممکن در میان خاص و عام
از مقام بندگی برتر مقام
بندگی کن بیش از این دعوی مجوی
مرد حق شو، عزت از عزی مجوی
چون ترا صد بت بود در زیر دلق
چون نمایی خویش را صوفی به خلق
ای مخنث، جامهٔ مردان مدار
خویش را زین بیش سرگردان مدار