114
در نموداری شیخ کبیر با منصور
نظر کردم آنگهی در سوی منصور
پس آنگه گفت با او شیخ پرنور
که ای سلطان همی دانیم رازت
در اینجا گاه کام بی نیازت
حقیقت بیش از آنی مانده آنیم
که از سر حقیقت ما عیانیم
تو میدانی مرا اسرار ما را
ریاضت یافتستم در بقا را
فنا گردان مرا مانند خودهان
که دل بگرفتم از اسرار و برهان
یکی حرفست آنجا آن توداری
حقیقت بیشکی جانان تو داری
تو داری دید جانان اندر اینجا
تو هم دیدی ز دید خویش ما را
تو داری دید جانان اندرین راه
تو هم هستی ز دید خویش آگاه
ترا اینجا بقا بخشیدهام من
ترا این درها بخشیدهام من
تو میدانی سر اسرار ما را
ریاضت یافتستم در بقا را
فناگردان مرا مانند خود هان
که دل بگرفتم از اسرار و برهان
یکی حرف است آنجا آن تو داری
حقیقت بیشکی جانان تو داری
توداری دید جانان اندراینجا
توهم دیدی ز دید خویش ما را
تو میدانی وصول من در اینجا
حقیقت بین تو جای من در اینجا
چه چون تو می بدانی من چه گویم
دوای درد من اینجا بجویم