شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
(۱۲) حکایت مجنون و لیلی
عطار
عطار( بخش بیستم )
142

(۱۲) حکایت مجنون و لیلی

مگر یک روز مجنون در نشاطی
نشسته بود در پیش رباطی
یکی دیوار بود از گج ببسته
در آنجا لیلی ومجنون نشسته
خوشی می گفت اگر عمری دویدم
هم آخر هر دو را با هم بدیدم
مگر در خواب می بینم من اکنون
نشسته پیش هم لیلی و مجنون
بهم این هر دو را هرگز که دیدست
خدایا در جهان این عز که دیدست؟