82
غزل شمارهٔ ۱۷۰
تا زلف تو همچو مار می پیچد
جان بی دل و بی قرار می پیچد
دل بود بسی در انتظار تو
در هر پیچی هزار می پیچد
زان می پیچم که تاج را چندین
زلف تو کمندوار می پیچد
بس جان که ز پیچ حلقهٔ زلفت
در حلقهٔ بی شمار می پیچد
بس دل که ز زلف تابدار تو
چو زلف تو تابدار می پیچد
بس تن که ز بار عشق یک مویت
بی روی تو زیر دار می پیچد
تو می گذری ز ناز بس فارغ
و او بر سر دار زار می پیچد
هر دل که شکار زلف تو گردد
جان می دهد و چو مار می پیچد
ترکانه و چست هندوی زلفت
بس نادره در شکار می پیچد
هر دل که ز دام زلف تو بجهد
زان چهرهٔ چون نگار می پیچد
چون می پیچد فرید بپذیرش
زیرا که به اضطرار می پیچد