96
غزل شمارهٔ ۱۶۳
نه به کویم گذرت می افتد
نه به رویم نظرت می افتد
آفتابی که جهان روشن ازوست
ذرهٔ خاک درت می افتد
در طلسمات عجب موی شکاف
زلف زیر و زبرت می افتد
در جگردوزی و جان سوزی سخت
چشم پر شور و شرت می افتد
در غمت بسته کمر بر هیچی
دل من چون کمرت می افتد
آب گرمم به دهن می آید
چشم چون بر شکرت می افتد
شکری از تو طمع می دارم
به بیندیش اگرت می افتد
شکرت بی خطری نی و دلم
به خطا در خطرت می افتد
بیشتر میل تو جانا به جفاست
یا جفا بیشترت می افتد
گر جفایی کنی و گر نکنی
نه به قصد است درت می افتد
دل عطار ازین بیش مسوز
که ازین بد بترت می افتد