ای روی درکشیده به بازار آمده

غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است

اینجا حلول کفر بود اتحاد هم

یک صانع است و صنع هزاران هزار بیش

بحری است غیر ساخته از موج های خویش

این را مثال هست به عینه یک آفتاب

دیدی کلام حق، که علی الحق یک است و بس

سنگ سیه مبین و یمین اللهش ببین

یک عین متفق که جز او ذره ای نبود

عکسی ز زیر پردهٔ وحدت علم زده

برخود پدید کرده ز خود سر خود دمی

یک پرتو اوفکنده جهان گشته پر چراغ

در باغ عشق یک احدیت که تافته است

بر خویش جلوه دادن خود بود کار تو

از قهر دور مانده و انکار خواسته

چون در دو کون از تو برون نیست هیچ کار

زلف تو پیش روی تو افتاده دادخواه

بر خود جهان فروخته از روی خویشتن

ای ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت

این خود چه نقطه ای است که عرق طواف اوست

آن کیست و از کجاست چنین جلوه گر شده

بویی به جان هر که رسیده ازین حدیث

گر هر دو کون موج برآورد صد هزار

غیری چگونه روی نماید چو هرچه هست

این آن قلندر است که در من یزید او

اینجا فقیر سوخته بگریخته ز کفر

دستم ازین حدیث شده زیر ملحفه

بر هر که یک نفس شده این راز آشکار

با این ستاره های پر اسرار چون فلک