139
در مولود پهلوان گرشاسب گوید
چو بختش به هر کار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد
بدان پورش آرام بفزود و کام
گرانمایه را کرد گرشساب نام
به خوبی چهر و به پاکی تن
فروماند از آن شیرخوار انجمن
به روز نخستین چو یک ماهه بود
به یک مه چو یک ساله بالا فزود
چو شد سیر شیر از دلیریّ و زور
ز گهواره شد سوی شبرنگ و بور
زره کرد پوشش به جای حریر
به بازی کمان خواست با گرز و تیر
به جای خوروخواب کین جست و جنگ
به جای بّرِ دایه شیر و پلنگ
به ده سالگی شد ز مردی فزون
به یک مشت گردی فکندی نگون
چو زین آبگون چرخ گوهر نگار
گذر کرد سالش دو پنج و چهار
یلی شد که جستی ز تیغش گریغ
به دریا درون موج و بر باد میغ
زدی دست و پیل دوان را دو پای
گرفتی فرو داشتی هم به جای
بدش سی رشی نیزه ز آهن به رزم
می از ده منی جام خوردی به بزم
به زخم از سنان آتش افروختی
به یک تیر ده درع بر دوختی
کمربند گردان گرفتی به کین
برانداختی نیزه بالا ز زین
اگر خود اگر گرز و خفتانش پیل
کشیدی، نبردی فزون از دو میل
به کوه ار کمند اندر آویختی
بکندی، چو باره برانگیختی
رخ مرگ در تیغ پر خون ز پیش
بدیدی چو در آینه چهر خویش
بسی بر سپاه گران گشته چیر
بسی سروران را سرآورده زیر
کسی نیز بر اثرط کینه جوی
نیارست کاویدن از بیم اوی
ز تور اندرون تا که گرشاسب خاست
گذر کرده بُد هفتصد سال راست
بزرگان این تخمه کز جم بُدند
سراسر نیاکان رستم بُدند