121
غزل شمارهٔ ۵
ندیدم در جهان کامی دریغا
بماندم بی سرانجامی دریغا
گوارنده نشد از خوان گیتی
مرا جز غصه آشامی دریغا
نشد از بزم وصل خوبرویان
نصیب بخت من جامی دریغا
مرا دور از رخ دلدار دردی است
که آن را نیست آرامی دریغا
فرو شد روز عمر و بر نیامد
از آن شیرین لبش کامی دریغا
درین امید عمرم رفت کاخر:
کند یادم به پیغامی دریغا
چو وادیدم عراقی نزد آن دوست
نمی ارزد به دشنامی دریغا