89
غزل شمارهٔ ۲۴۶
نگارا، گر چه از ما برشکستی
ز جانت بنده ام، هر جا که هستی
ربودی دل ز من، چون رخ نمودی
شکستی پشت من، چون برشکستی
چرا پیوستی، ای جان، با دل من؟
چو آخر دست، از من می گسستی
ز نوش لب چو مرهم می ندادی
ز نیش لب چرا جانم بخستی؟
ز بهر کشتنم صد حیله کردی
چو خونم ریختی فارغ نشستی
اگر چه یافتی از کشتنم رنج
ز محنت های من، باری، برستی
مرا کشتی، به طنز آنگاه گویی:
عراقی، از کف من نیک جستی!