105
غزل شمارهٔ ۱۲۴
مرا از هر چه می بینم رخ دلدار اولی تر
نظر چون می کنم باری بدان رخسار اولی تر
تماشای رخ خوبان خوش است، آری، ولی ما را
تماشای رخ دلدار از آن بسیار اولی تر
بیا، ای چشم من، جان و جمال روی جانان بین
چو عاشق می شوم باری، بدان رخسار اولی تر
ز رویش هرچه بگشایم نقاب روی او اولی
ز زلفش هر چه بر بندم، مرا زنار اولی تر
کسی کاهل مناجات است او را کنج مسجد به
مرا، کاهل خراباتم، در خمار اولی تر
فریب غمزهٔ ساقی چو بستاند مرا از من
لبش با جان من در کار و من بی کار اولی تر
چو زان می درکشم جامی، جهان را جرعه ای بخشم
جهان از جرعهٔ من مست و من هشیار اولی تر
به یک ساغر در آشامم همه دریای مستی را
چو ساغر می کشم، باری، قلندروار اولی تر
خرد گفتا: به پیران سر چه گردی گرد میخانه؟
ازین رندی و قلاشی شوی بیزار اولی تر
نهان از چشم خود ساقی مرا گفتا: فلان، می خور
که عاشق در همه حالی چو من می خوار اولی تر
عراقی را به خود بگذار و بی خود در خرابات آی
که این جا یک خراباتی ز صد دین دار اولی تر