106
غزل شمارهٔ ۱۰۶
تا کی از ما یار ما پنهان بود؟
چشم ما تا کی چنین گریان بود؟
تا کی از وصلش نصیب بخت ما
محنت و درد دل و هجران بود؟
این چنین کز یار دور افتاده ام
گر بگرید دیده، جای آن بود
چون دل ما خون شد از هجران او
چشم ما شاید که خون افشان بود
از فراقش دل ز جان آمد به جان
خود گرانی یار مرگ جان بود
بر امیدی زنده ام، ورنه که را
طاقت آن هجر بی پایان بود؟
پیچ بر پیچ است بی او کار ما
کار ما تا کی چنین پیچان بود؟
محنت آباد دل پر درد ما
تا کی از هجران او ویران بود؟
درد ما را نیست درمان در جهان
درد ما را روی او درمان بود
چون دل ما از سر جان برنخاست
لاجرم پیوسته سرگردان بود
چون عراقی هر که دور از یار ماند
چشم او گریان، دلش بریان بود