88
غزل شمارهٔ ۲۶۶
دامن اندر پای صبر آورده ای
پس به بیداد آستین برکرده ای
هر زمان گویی چه خوردم زان تو
بیش از این چبود که خونم خورده ای
یک به دستم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ایام در یک پرده ای
خون همی ریزی و فارغ می روی
بازیی نیکو به کو آورده ای
باری از خون منت گر چاره نیست
هم تو کش چون هم توام پرورده ای
انوری خود کرده را تدبیر چیست
زهرخند و خون گری خود کرده ای