89
شمارهٔ ۹۴۶
خطاب طلعت تو نامه زمین کردند
فرشتگان همه بر رویت آفرین کردند
به زیر هر خم مویی برای کشتن خلق
هزار فتنه چو دزدان شب کمین کردند
از انگهی که برآمد خط تو گرد عذار
بسا کسان که چو خط خانه کاغذین کردند
به ناتوانی چشم تو خواست قربانی
خوشم که طره و زلفت مرا گزین کردند
بتان که دست نمودند خلق را در خون
به عهد تو همه دست اندر آستین کردند
ز خاک مهرگیا رست، خود کجا به درت؟
کسان ز دانه دل تخم در زمین کردند
اگر فرشته شود بسته چون مگس نه عجب
ازان لبی که چو جلاب انگبین کردند
ز من سؤالی کنی، گر چه مست و مدهوشی
ز چشمهات که تاراج عقل و دین کردند
زنند طعنه که رسوا چرا شدی، خسرو؟
مرا قضا و قدر، چون کنم، چنین کردند