59
شمارهٔ ۹۳۹
نه بخت آنکه به موی تو راه خواهم کرد
ز خواب یا به خیالت نگاه خواهم کرد
چنین که جان به لب آمد مرا ز درد فراق
شکیب سهل بود، چندگاه خواهم کرد
چو هیچ قصه شبهای مات باور نیست
کنون ستاره و مه را گواه خواهم کرد
نمی رود ز من آن آفت نظر ترسم
که عمر در سر این یک نگاه خواهم کرد
بپوش چشم من و آب دیدگان امروز
که من نظاره آن کج کلاه خواهم کرد
گذر چه می کنی آخر به سویم، ای ساقی
مکن که توبه عمرم تباه خواهم کرد
ز بهر آنکه نبینم برابرت سایه
ز دود سینه جهانی سیاه خواهم کرد
چرا مقابل روی تو می شود آخر؟
مبین در آینه، جانا، که آه خواهم کرد
جفا که می رود امشب ز هجر بر خسرو
حکایت ار بزنم، صبحگاه خواهم کرد