شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۳۱۸
امیرخسرو دهلوی
امیرخسرو دهلوی( غزلیات )
58

شمارهٔ ۳۱۸

گیرم که نیست پرسش آزادگان فنت
کم زانکه گاه آگهیی باشد از منت
خورشیدوار یک نظری کن که بر درند
سرگشته صد هزار چو ذرات روزنت
ترکی و بهر رزم زره نیست حاجتت
بس باشد آب دیده عشاق جوشتت
تو دانی و کسان، بحلت باد خون من
باری ز بار من بود آزاد گردنت
افتادگان که بر سر کویت شدند خاک
دامن کشان مرو که نگیرند دامنت
تو آفتاب حسنی و من در شب فراق
وین تیره روزیم شده چون روز روشنت
مردم ازین هوس که چو جان در برت کشم
کز جانست زنده هر کس و جان من از تنت
پیکان درون دل مکن، ای پندگو، زیان
نی خار پاست اینکه برآید به سوزنت
بهر خدای چهره ز نامحرمان بپوش
خسرو بس است بلبل نالان به گلشنت