58
شمارهٔ ۲۰۱
سرو بستان ملاحت قامت رعنای تست
نور چشم عاشقان خسته خاک پای تست
من نه تنها گشته ام شیدای دردت جان من
هر که را جان و دل و دینی بود شیدای تست
نیر اعظم که لاف از قرب عیسی می زند
ذره ای از پرتو رخسار مه سیمای تست
در درون مسجد و دیر و خرابات و کنشت
هر کجا، رفتم، همه شور تو و غوغای تست
جانم از غیرت ز دست جاهلان سوزید، از انک
سر و را گویند مانند قد رعنای تست
تا به ملک دلبری سلطان شدی ای شاه حسن
هر کجا سلطانی و شاهی بود لالای تست
وعده دیدار خود کردی به فردا، زان سبب
جان خسرو منتظر بر وعده فردای تست