55
شمارهٔ ۱۴۱۳
فریاد از این جفا که من از یار می کشم
اندک همی شمارم و بسیار می کشم
خاکم که کوب می خورم و پست می شوم
مورم که رنج می برم و بار می کشم
گر از جفای او دلم افگار می شود
بازش هم اندرین دل افگار می کشم
همسایه می بسوزد و فریاد می کند
زان ناله ها که من پس دیوار می کشم
بر یار هم جفا بود، ار گویمش به روی
جوری که من ز یار جفا کار می کشم
در ذکر او چه منع ز فریاد، آخرش
پیکانست کز جگر، نه ز پا، خار می کشم
روشن چو روز گشت در آفاق سوز من
این شعله کز جگر به شب تار می کشم
خسرو خراب گشته و جان هم شده خراب
کز دیده باده های چو گلنار می کشم