شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۶۷
امیر معزی
امیر معزی( قصاید )
121

شمارهٔ ۶۷

تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است
رکن اسلام خداوند معزّالدین است
داور عدل ملکشاه ، شه روی زمین
که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است
آن که در طاعت و فرمانش شه توران است
وان که در بیعت و پیمانش شه غزنین است
بخت هر پادشه از دولت او بیدار است
عیش هر تاجوَر از طلعت او شیرین است
خوان شاهان همه گویند که زرّین باشد
خوان حُجّاب شهنشاه جهان زریّن است
روم و قُسطَنطین زین پیش یکی بتکده بود
چاوش شاه کنون داور قسطنطین است
زان قِبَل تا علم شاه نبیند در خواب
میر اَنطاکیه بی بستر و بی بالین است
ای بهاری که شکفته است به تو روضهٔ ملک
فرّ دین تو جهان را همه فَروَردین است
یوسف ملک تو بی دشمن تو در سَجَنَ است
لیکن آن سِجن چو بهتر نگرم سِجّین است
می جهد همچو کبوتر دل شاهان جهان
که خدنگ جَگر اَو بار تو چون شاهین است
بحر شمشیر تو را مغز نهنگان موج است
ابر پیکان تورا خون پلنگان هین است
سایهٔ تاج تورا مرتبهٔ خورشید است
پایهٔ تخت تورا پایگه پروین است
نعل اسبان تو در وصف چو سیارات است
خاک درگاه تو در قَدر چو عِلییّن است
بخت تو بُرد سواری ز سواران جهان
فلکش مرکب و اَجرام لِجام و زین است
جبرئیلی تو به فتح و ظفر و دشمن تو
همچو ابلیس لعین قاعدهٔ نفرین است
قیصر روم بزرگ است ولیکن به قیاس
گر مباهات کند با تو یکی مسکین است
نیست بر روی زمین از همه عالم یک تن
کز تو یک ذرّه مر او را به دل اندرکین است
تا که اَلحَمد شعار تو بود در عالم
حافظ و ناصر تو مالکِ یَوم ُالدّین است
عالم از عدل تو آراست چو فردوس برین
دفتر مدح تو پیرایهٔ حورالعین است
هرکجا شعر بسنجند به میزان خرد
خاطر بنده معزی چو یکی شاهین است
خلعتم دادی و بنواختی ای شاه مرا
فخر من پیش امیران و بزرگان این است
تاکه جان است مرا از خرد و بخت بلند
آفرینت ز خداوند مرا تلقین است
تا که اوصاف بهاری ز مه نیسان است
تاکه آثار خزانی ز مه تشرین است
دل تو باد قوی و تن تو باد درست
که جهانی به کمال آن دل روشن بین است
خلق را باد گشاده به دعای تو زبان
کان دعا را همه از روح امین آمین است