شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۴۵
امیر معزی
امیر معزی( قصاید )
143

شمارهٔ ۴۵

ایام نشاط است که عید است و بهار است
گیتی همه پربوی گل و رنگ و نگار است
در هر وطنی خرمی از موکب عیدست
در هر چمنی تازگی از باد بهارست
تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد
بر شاخ درختان گل و نسرین که به بار است
بر طرف چمن شاخ درختان ز شکوفه
مانند بت سیمبر مُشک عِذارست
گشته است بنفشه چو یکی عاشق مهجور
کز هجر سرافکنده و از عشق نزار است
نرگس قدح باده نهادست به کف بر
زان است که در دیدهٔ او خواب و خمارست
بر سبزه و لاله به لب جوی و سر کوه
از مرغ جغانه است و ز نخجیر قطار است
گرد آمدن مرغ و به هم رفتن نخجیر
از بهرشکار مَلِک شیر شکار ست
سنجر که به خنجر دل بدخواه بسوزد
زیرا که تف خنجر او صاعقه بار است
آن شاه جهانگیر که از تاختن او
بر قیصر و فغفور جهان همچو حصار است
از موکب او تا به در هند نهیب است
و ز لشکر او تا به حد روم غبار است
بر اسب گه رزم همه مردی و زورست
بر تخت گه بار همه حلم و وقارست
بحری است گهربخش که بر تخت نشسته است
شیری است عدو سوز که بر اسب سوار است
در خدمت او شخص ادب راست مزاج است
در مد حت او زرّ سخن پاک عیار است
تاجند تبارش ز شرف بر سر شاهان
او از هنر و روزبهی تاج تبارست
تا کرد عیان دولت او صورت دولت
چرخ آینه گون است و قضا آینه دارست
همواره بود تعبیهٔ دولت او راست
کان تعبیه را قاعده تا روز شمارست
ای شاه ز تو تخت همی شکرگزارد
هرچند کزو هر ملکی شکرگزارست
بر نام تو از تاجوران خطبه و سکه است
هرجا که در اسلام بلادست و دیارست
هر خیل ز ترکان تو چون سیل جبال است
هر فوج ز گردان تو چون موج بحارست
از روضهٔ عدل تو در آفاق نسیم است
وز آتش خشم تو در اقطار شرارست
مانندهٔ آب است حُسام تو ولیکن
این است که از خون اعادیش بخارست
ز اندیشهٔ روزی ننهد بار به دل بر
هر بنده که او را سوی درگاه تو بارست
آن کس که برفت از در تو بیهده روزی
تا از در تو دور شدست از دردارست
ای ناصر دین نبی و یار شریعت
ایزد به همه کار تو را ناصر و یار است
اَجرام فلک را به هوای تو مسیر است
زیرا که فلک را به مدار تو مدارست
با حد وکنار است همه چیز به گیتی
فیروزی و اقبال تو بی حدّ و کنارست
تا نصرت و یمن است تو را سوی یمین است
تا راحت و یسر است تو را سوی یسار است
دمساز موالیت می و نالهٔ زیرست
همراه مَعادیت غم و نالهٔ زار است
عید آمد و بگذشت همه روز به شادی
وقت طرب و خرمی و جام عقار است
تا یازده مه اهل طرب را به سعادت
در مجلس تو با می و مطرب سر و کارست
اقرار دهد هر که حریف است در این کار
کز مجلس عا لیت بر این جمله قرار است
تا روز رونده است و شب اندر پی روزست
تا خار خَلنده است وگل اندر بی خارست
از دولت تو جان ولی تازه چو گل باد
کز هیبت تو روز عدو چون شب تارست
خوش باد همه روز تو چون عید و چو نوروز
کز فرّ تو هر روز گل بزم به بارست