شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۴۰۰
امیر معزی
امیر معزی( قصاید )
114

شمارهٔ ۴۰۰

آمد آن فصلی کز او خرم شود روی زمین
بوستان از فر او گردد چو فردوس برین
نافه های مشک بشکافد چو عطاران هوا
رزمه های حله بگشاید چو بزازان زمین
لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان
لولو از مینا برانگیزد درخت یاسیمین
شاخ گل با جام مُل در بزمها گردد ندیم
جام مل با شاخ گل در باغهاگردد قرین
قمریان و سروبن گویند گل را تهنیت
بلبلان بر شاخ گل خوانند شه را آفرین
سایهٔ یزدان ملک سلطان خداوند جهان
خسرو پیروزگر صاحب قران راستین
نیست در توران و ایران پهلوی رزم آزمای
کو نمالیدست پیش تو به خاک اندر جبین
بدعت وکفر از سر تیغت همی ناقص شود
وز دل پاکت بیفزاید همی اسلام و دین
هست واجب بر همه عالم دعا و شکر تو
خاصه بر بغدادیان و بر امیرالمومنین
تا بود عالی سپهر و تا بود باقی مقام
از قضای ایزد روزی ده جان آفرین
باد تخت تو سپهر و توبر او مهر منیر
باد بزم تو بهشت و می در آن ماء معین
ملت از فر تو خرم دولت از دین تو شاد
فرّ تو در دین مبارک همچو جشن فَروَدین