وزین شاه مبارک رای ملک آرای روزافزون

به بهروزی چو اسکندر به بیروزی چو افریدون

یکی ملک است دیگر سان یکی فتح است دیگرگون

شگفتیها زیادت گشت ازین معنی که رفت اکنون

به قهر و غارتِ گردن کشانِ مفسد و ملعون

ظفر بر تیغشان عاشق هنر بر طبعشان مفتون

شده نیلوفر از خون بداندیشان چو آذ ریون

هوا از رنگ مِطرَدشان شده مانند بوقلمون

تبه شد بدسگالان را طلسم و تَنبُل و افسون

یکی شد خسته بر بالا یکی شد بسته بر هامون

یکی را مغز در تارک زسردی گشت چون افیون

یکی را شد به چشم اندر زحیرت روشنایی خون

بجستند از میانشان چند تن بیچاره و محزون

مدار دولت عالی دلیل طالع میمون

امیران را به کردار اسیران کرده خوار و دون

خطر جفت ختاگردد بلا جفت بلاساغون

رکابش در نشابورست و بیمش بر لبِ جیحون

به سان دعوت موسی است بر هامان و بر قارون

یکی را خشم او در خاک با قارون کند مقرون

سعادت را شده تاریخ و دولت را شده قانون

حسودش هر زمان کمتر فتوحش هر زمان افزون

عدو در بند و زندانش ذلیل از اختر وارون