شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۳۴
امیر معزی
امیر معزی( قصاید )
130

شمارهٔ ۳۴

ای زمین را رای تو چون آسمان را آفتاب
عزم تو عزم درست و رای تو رای صواب
شهریار شهرگیری پادشاه ملک بخش
خسرو معجز فتوحی داور مالک رقاب
تا پدید آمد در ایام تو تاریخ فتوح
در کتب مَدروس گشت افسانهٔ افراسیاب
دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطرار
ملک و ملت را تو دادستی امان از اضطراب
در تن هر شاه اوردست فرمان تو خم
در دل هر شیر شمشیر تو افکندست تاب
چون هوا بندد نقاب ازگرد عالی موکبت
روزگار از چهرهٔ اقبال بگشاید نقاب
هرکجا کوس تو آوازی دهد در شرق و غرب
از ظفر، لبیک یابد هم در آن ساعت جواب
مرکب تو همچو آب و آتش است و خاک و باد
در نشیب و در فراز و در درنگ و در شتاب
زو دل حاسد سبک گردد سر دشمن گران
چون سبک کردی عنان و چون گران کردی رکاب
عدل تو آب است ازین معنی که مخلوقات را
هرگز از عدل تو نگریزد چو نگزیرد ز آب
چون شود بیدار پیروزی کند تعبیر خویش
هرکه او یک شب خیال عدل تو بیند بخواب
فیلسوفان آفتاب و شیر خوانندت که هست
طالع تو شیر و صاحب طالع تو آفتاب
کی تواند حاسدی با تو چَخَیدن خیر خیر
سایه بر دریای چین چون افکند پر ذباب
غول و دیوست از قیاس آنکس که باتو سرکشد
تیغ تو چون صاعقه است و تیر تو همچون شهاب
ای پسندیده چو نعمت ای ستو ده چون خرد
ای گرانمایه چو دولت ای گرامی چون شباب
ابر نعمت برکسی باردکه توگویی ببار
بدر دولت برکسی تابد که تو گویی بتاب
روز بهروزی کسی بیند که توگویی ببین
گنج پیروزی کسی یابد که تو گویی بیاب
ذوالفقار بوتراب اندر عرب گر مدتی
کافران را کشت و پنهان کرد کفر اندر تراب
هم بدان معنی کنون شمشیر گوهردار توست
در عرب و اندر عجم چون ذوالفقار بوتراب
بر تن و جان تو هر مومن دعا گوید همی
وان دعا در دولت تو هست وقتی مستجاب
طبع من بنده به اقبال تو چون دریا شدست
واندرو مدح و ثنای توست چون در خوشاب
هر چه آبادست بر روی زمین ملک تو باد
تا عدو را کالبد زیر زمین گردد خراب
باد دائم در دو دست تو دو چیز دلگشای
در یکی زلف بتان و در یکی جام شراب