372
هجرانی
تلخ
چون قرابه ی زهری
خورشید از خراشِ خونینِ گلو می گذرد.
سپیدار
دلقکِ دیلاقی ست
بی مایه
با شلوارِ ابلق و شولای سبزش،
که سپیدیِ خسته ْخانه را
مضمونی دریده کوک می کند.
□
مرمرِ خشکِ آبدانِ بی ثمر
آیینه ی عریانیِ شیرین نمی شود،
و تیشه ی کوه کن
بی امان ْتَرَک اکنون
پایانِ جهان را
در نبضی بی رؤیا تبیره می کوبد.
□
کُند
همچون دشنه یی زنگاربسته
فرصت
از بریدگی های خونبارِ عصب می گذرد.
۱۳ تیرِ ۱۳۵۷
لندن