170
در این بن بست
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم.
دلت را می بویند
روزگارِ غریبی ست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُن بستِ کج وپیچِ سرما
آتش را
به سوخت بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبی ست، نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاه ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون آلود
روزگارِ غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبی ست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
۳۱ تیرِ ۱۳۵۸