176
نمي توانم زيبا نباشم
نمی توانم زیبا نباشم
عشوه یی نباشم در تجلیِ جاودانه.
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابه خویش آذین می کند:
در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ سُرب
از خرام
باز
نمی دارد.
چنان زیبایم من
که الله اکبر
وصفی ست ناگزیر
که از من می کنی.
زهری بی پادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا می گوید. ــ
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.
۱۳۶۲