شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
پاییزِ سن هوزه
احمد شاملو
احمد شاملو( مدایح بی صله )
187

پاییزِ سن هوزه

برای منیژه قوامی
[آیدا با حیرت گفت: ــ درختِ لیموتُرش را
ببین که این وقتِ سال غرقِ شکوفه شده!
مگر پاییز نیست؟]
گرما و سرما در تعادلِ محض است و
همه چیزی در خاموشیِ مطلق
تا هیچ چیز پارسنگِ هم سنگیِ کفه ها نشود
و شاهینَکِ میزان
به وسواسِ تمام
لحظاتِ شباروزی کامل را
دادگرانه
میانِ روز و شبی که یکی در گذر است و یکی در راه
تقسیم کند
و اکنون
زمینِ مادر
در مدارش
سَبُک پای
از دروازه ی پاییز
می گذرد.
پگاه
چون چشم می گشایم
عطرِ شکوفه های چترِ بی ادعای لیموی تُرش
یورتِ هم سایگان را
به ناز
با هم پیوسته است.
آنگاه در می یابم
به یقین
که ماه نیز
شبِ دوش
می باید
بَدرِ تمام
بوده باشد!
کنارِ جهانِ مهربان
به مورمورِ اغواگرِ برکه می نگرم،
چشم بر هم می نهم
و برانگیخته از بلوغی رخوتناک
به دعوتِ مقاومت ناپذیرِ آب
محتاطانه
به سایه ی سوزانِ اندامش
انگشت
فرومی برم.
احساسِ عمیقِ مشارکت.
۱۰ شهریورِ ۱۳۶۹
سن هوزه