164
ترجمانِ فاجعه
گفتارِ فیلمی در بابِ نقاشی های سال های دهه ی ۶۰ علی رضا اسپهبد
صحنه چه می تواند گفت
به هنگامی که از بازیگر و بازی
تهی است؟
این جا مطلقِ زیبایی به کار نیست
که کاغذِ دیوارپوش نیز
می باید
زیبا باشد.
در غیابِ انسان
جهان را هویتی نیست،
در غیابِ تاریخ
هنر
عشوه ی بی عار و دردی ست،
دهانِ بسته
وحشتِ فریبکار از لُو رفتن است،
دستِ بسته
بازداشتنِ آدمی ست از اعجازش،
خونِ ریخته
حُرمتی به مزبله افکنده است
مابه اِزای سیرخواری شکمباره یی.
هنر شهادتی ست از سرِ صدق:
نوری که فاجعه را ترجمه می کند
تا آدمی
حشمتِ موهونش را بازشناسد.
نور
شب کور...
نور
شب کور...
نور
شب کور...
نور
شب کور...