شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
کجا بود آن جهان...
احمد شاملو
احمد شاملو( مدایح بی صله )
216

کجا بود آن جهان...

کجا بود آن جهان
که کنون به خاطره ام راه بربسته است؟ ــ:
آتشبازیِ بی دریغِ شادی و سرشاری
در نُه توهای بی روزنِ آن فقرِ صادق.
قصری از آن دست پُرنگار و به آیین
که تنها
سر پناهکی بود و
بوریایی و
بس.
کجا شد آن تنعمِ بی اسباب و خواسته؟
کی گذشت و کجا
آن وقعه ی ناباور
که نان پاره ی ما بردگانِ گردنکش را
نان خورشی نبود
چرا که لئامتِ هر وعده ی گَمِج
بی نیازیِ هفته یی بود
که گاه به ماهی می کشید و
گاه
دزدانه
از مرزهای خاطره
می گریخت،
و ما را
حضورِ ما
کفایت بود؟
دودی که از اجاقِ کلبه بر نمی آمد
نه نشانه ی خاموشی ِ دیگدان
که تاراندنِ شورچشمان را
کَلَکی بود
پنداری.
تن از سرمستیِ جان تغذیه می کرد
چنان که پروانه از طراوتِ گُل.
و ما دو
دست در انبانِ جادوییِ شاه سلیمان
بی تاب ترینِ گرسنگان را
در خوانچه های رنگین کمان
ضیافت می کردیم.
هنوز آسمان از انعکاسِ هلهله ی ستایشِ ما
(که بی ادعاتر کسانیم)
سنگین است.
این آتشبازیِ بی دریغ
چراغانِ حُرمتِ کیست؟
لیکن خدای را
با من بگوی کجا شد آن قصرِ پُرنگارِ به آیین
که کنون
مرا
زندانِ زنده بیزاری ست
و هر صبح و شامم
در ویرانه هایش
به رگبارِ نفرت می بندند.
کجایی تو؟
که ام من؟
و جغرافیای ما
کجاست؟
۲۵ بهمنِ ۱۳۶۴