شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
با «برونی يفسکی»، شاعر لهستانی
احمد شاملو
احمد شاملو( مدایح بی صله )
144

با «برونی يفسکی»، شاعر لهستانی

آنگاه که شماطه ی مقدر به صدا درآید
شیون مکن
سوگندت می دهم
شیون مکن
که شیون ات به تردیدم می افکند.
رقصِ لنگری در فضای مقدّر و، آنگاه
نومیدیِ شیون ْآفرینی از آن دست؟ ــ
نه، سنجیده تر آن که خود برگزینی و
شماطه را خود به قرار آری.
مرگِ مقدر
آن لحظه ی منجمد نیست
که بدان باور داری
خایف و لرزان
بارها از این پیش
این سخن را
با تو
در میان نهاده ام.
حمّالِ شکی بوده ام من
که در امکانِ تو نمی گنجد
و کفایتِ باورِ آن ات نیست.
کجا دانستی که رَبعِ آسمان
گُنجینه یی ست ناپایدار
سقفِ لایدرک
شادَرْوانی بی اعتماد و
سرپناهی بی مُتکا تو را،
وجودِ تو را
که مسافری یک شبه ای
در معرضِ باران و بادی بی هنگام.
شماطه ی لحظه ی مقدر. ــ
به دوزخ اش افکن
آه
به دوزخ اش اندرافکن!